جدول جو
جدول جو

معنی مخ توله - جستجوی لغت در جدول جو

مخ توله
میخ طویله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ توله
تصویر سگ توله
توله سگ، بچه سگ، سگ بچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
زن مقتول، کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتوله
تصویر خاتوله
مکر، حیله، فریب، غدر، خدعه، دلام، نیرنگ، ترفند، اشکیل، گربه شانی، دستان، ترب، شید، ریو، دغلی، دویل، تنبل، کید، شکیل، ستاوه، چاره، کلک، گول، قلّاشی، تزویر، روغان، احتیال، حقّه، نارو برای مثال گر نه خاتوله خواهی آوردن / آنچه حیله ست و تنبل و دستان (دقیقی - ۱۰۳)، دو دلی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ل لَ)
مؤنث مختل. ابل مختله، شتران چرندۀ علف شیرین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دونی و دغائی و حیله باشد. (صحاح الفرس) ، دوبینی و دودلی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
گرنه خاتوله خواهی آوردن
آن چه حیله ست و تنبل و دستان ؟
دقیقی.
اکنون که همینت باز دارد
خاتوله کنی و چند گون شر.
؟
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لِهْ)
سرگشته و بیخود. (آنندراج). اندوهگین و ملول و سرگشته وحیران و بیخود شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سحابه مختاله، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
حیله باز. مکار. فریبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی فریب آوردن. (زوزنی). مخادعه. (تاج المصادر بیهقی). فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فریفتن. (آنندراج). فریفتن کسی را و خدعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
فرومایه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رذل و مرذول و فرومایه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود.
- کواکب مخسوله، ستارگان کم نور و ناشناخته:
و انتم کواکب مخسوله
تری فی السماء و لاتعلم.
(از محیط المحیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسخوله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
مونث مقتول کشته: مادینه مونث مقتول، جمع مقتولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ توله
تصویر سگ توله
بچه سگ توله سگ، دشنامی است مردم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاتله
تصویر مخاتله
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
ختم شده، به پایان رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده
متضاد: آغازشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به جلو هل دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گیاهان است
فرهنگ گویش مازندرانی